میخوام از روز زایمانم براتون بگم. یه بار نوشته بودم ولی همش پاک شد دیگه حوصلم نکشید دوباره بنویسم. روز سشنبه بود صبحش که گلاب به روتون رفتم اونجا... قطرات خون دیدم، یهویی جیغ زدم و مامان و شوهرمو صدا زدم ، مامانم گفت چیزی نیست بابا ولی من زنگ زدم بیمارستان و اطلاع دادم، خانومه گفت قشنگ بخور و اب بنوش که انرژی داشته باشی، گفتم یعنی الانا وقتشه، گفت درست الان نه ولی شاید امشب ، اما با این خون میدونیم که شروع شده و اینا خلاصه اونروز دردم میومد ولی اونجوری وحشتناک نبود، و برا اینکه خودم رو مشغول کنم رفتم لباسارو شستم بعد با مامانم نشتم کلوچه درست کردیم، دیگه 11 شب مامانم قرص خوابش رو خورد و به شوهرم گفت برو پیشش بشین شاید دردش گرفت. خلاص...